در قرونی که ادبیات توانسته در جهان تغییراتی
ایجاد کند، مثلا ویکتور هوگو با نوشتن «بینوایان» و فلوبر با «مادام بوواری»اش
شکل نگاه مردم را به اجتماع تغییر دهد یا تی.اس.الیوت با «سرزمین هرز» و بودلر با
«گلهای بدی» و کنستانتین کاوافی با «در انتظار بربرها» چنان کنند که دانیم،
کماکان در ایران حوزه شعر داعیهداری چنین رسالتی را به دندان گرفته است؛ دستکم
شاعران اینگونه میاندیشند! اما تاثیرش کجاست؟ دندانش لق شده آیا؟ افتاده؟ پیدا
نیست… چراکه کمتر از همیشه و کموکمتر حتی از شاعران عصر مشروطه و عارف قزوینی و
فرخی و دیگرانِ آن زمان از عهده وظیفهاش (آنطور که خودش میاندیشد) برمیآید و
این لحظه انسان ایرانی از خودش میپرسد کجایند آنها؟ و تیراژ دوهزاروچند نسخه
مثلا «در کوچه باغهای نشابور» چه شد؟ با اینحال ما کماکان امیدوارانه بهسراغ
شاعران میرویم و پرسشهایی از جنسی دیگر مطرح میکنیم و نه آنچه که باید.
نزدیکی زبان به زبان طبیعی در شعر را چطور تحلیل میکنید؟
اگر منظور شما از نزدیکی به زبان طبیعی در شعر همان نزدیک شدن زبان
شعر به زبان معمول باشد باید بگویم اولین مسئله این است که باید تمایز بیان بهعنوان
قوه نطق شخصی درشعر و زبان که قوه نطق اجتماعی است درنظر گرفته شود. این توجه ضروری
است که بیان در شعر نمیتواند بر بیان معمول منطبق شود بلکه آنچه گمان ما را در
احساس نزدیک شدن به وضعیت معمول افزایش میدهد درواقع تمرکزمان بر سطح و صورت عینی
آن است. صورت بیان در برخی شعرها با نزدیکی به فرم اجتماعی رایج و تاثیر بر وضوح عوامل
زیباشناخت، زبان را هم متاثر میکند. نزدیک شدن زبان شعر به فرم اجتماعی رایج هرگز
موجب فروکاهش آن به زبان معمول نمیشود. درواقع آنچه زبان شعر را تشخص میبخشد فاصله
گرفتنش از زبان معمول است. برای روشنتر شدن موضوع به این نمونه توجه کنید: (باران
پیراهنم را خیس کرده) این جمله خبری دارای بیان معمول و منطبق بر فرم رایج و زبان معمول
اجتماعی است، امر واقع نمود مشخصی دارد و خبری از عنصر خیال در اینجا نیست. حال
به این سطر توجه کنیم: ابرها به پیراهنم نزدیک شدهاند… آیا این هم یک بیان
معمول است؟ بیدرنگ پاسخ منفی است درحالیکه صورت عینی به فرم رایج اجتماعی نزدیک
است. از این جمله هم ممکن است همان چیزی را دریابیم که در جمله خبری اول وجود دارد
اما این یک صورت تاویلی است و نمیتواند برداشتی قطعی باشد.
بهطبع زبان در نمونه دوم زبان معمول نیست. بیشتر منظورم از آوردن
این مثال توجه دادن شما به تغییر بیان، برآمده از قوه نطق شخصی و تاثیرگذاری آن بر
قوه نطق اجتماعی یا زبان است. در مثالهای دیگری میتوان به نمونههایی از بندهای
موجود در شعر یا کلیت یک شعر با این خصوصیات اشاره کرد. درواقع زبان معمول نیازی
به استفاده ازعوامل زیباشناخت ندارد و صرفا به برقراری یک رابطه دوسویه میان پیامدهنده
و پیامگیرنده نظر دارد اما زبان شعر با مجهز شدن به چنین امکاناتی فاصلهاش را از
زبان معمول افزایش میدهد. حلقه مفقوده در بحثهای پیرامون زبان شعر بیتوجهی به
انعطاف آن نسبت به فرمهای رایج اجتماعی است. اساسا بخش مهمی از عملکرد شاعرانه
زبان تکیه بر حضور عوامل زیباشناخت دارد و تغییر بیان در صورت عینیاش از وضعیت
معمول به وضعیت غیرمعمول بهتنهایی نمیتواند نقطهعطفی برای عملکرد شاعرانه زبان
تلقی شود.
از سادهنویسی در سالهای اخیر زیاد شنیدهایم، گرایش به ساده شدن
زبان در شعر را چگونه فرآیندی میبینید؟
پاسخ این سوال ربط زیادی پیدا میکند با توضیحاتی که پیرامون سوال
قبلی داده شد. از این جهت که در جواب آن سوال هم به قابلیت انعطاف پذیری زبان شعر
نسبت به فرم رایج اجتماعی اشاره کردم. گرایش زبان به فرم رایج اجتماعی که بخش مهم
اعتبار خود را از صورت ساده اما غیر معمول بیان میگیرد ؛ باعث میشود خواننده
احساس قرابت بیشتری در زمینه ارتباط با اثر داشته باشد. اما نکته ظریف اینجاست که
این نوع رابطه با آن وجه از رابطهای که در زبان معمول بهعنوان هدف تعریف شده
تفاوت فاحشی دارد. زبان شعر هرچقدر از طریق نزدیک شدن به فرم رایج اجتماعی ، ساده بهنظر
برسد نمیتواند در بیان دچار وضعیت معمول شده باشد و نمیتواند نسبت به بهره مندی
از مولفههای زیباشناسانه بیتفاوت باشد. اگر چنین اتفاقی رخ دهد که بیان یک شعر
منطبق بر بیان معمول و زبان آن عاری از مولفههای زیباشناسانه باشد آنگاه ابتدا به
ساکن باید شعر بودن آن را مورد تردید قرار داد حتی اگر نگاهی ذات باورانه به شعر
نداشته باشیم. اساسا باید دید بحث سادگی در زبان شعر به کدام یک از مشخصههای این
ویژگی جامع مربوط شده است: سادگی در تصویر، تخیل، اندیشه و یا نزدیک شدن زبان به
فرم رایج اجتماعی در عین برخورداری از عوامل زیباشناخت. اما اینکه گرایش به ساده
شدن زبان را به یک فرآیند نسبت دادهاید با شما موافقم. شکلگیری این فرآیند نتیجه
تاثیر عوامل متعددی از قبیل عوامل سیاسی، اجتماعی و تاریخی بر روند شعر است. تاثیر
این عوامل بر روند شعر در مقاطع تاریخی منجر به پیدایش ضرورتهایی برای تغییر در
وضعیت عینی و نیز درونمایه آثار میشود. آنچنانکه هنگام بررسی شعر معاصر از
مشروطه تاکنون به نسبت تغییر مختصات سیاسی و فرهنگی شاهد تغییراتی در ساختارعینی و
ذهنیت سرودهها هستیم. گرایش بهسادگی زبان شعر درحالحاضر نتیجه توجه به نزدیکی
و استفاده از فرمهای رایج اجتماعی است که این بیشتر در سادهشدن بیان خودش را
نشان داده است. اما باید توجه شود که ساده شدن بیان در شعر نمیتواند نتیجه معمول شدن
آن و تنزل زبان شعر به زبان معمول باشد.
چه ویژگیهایی برای شعر دهه۸۰ بر میشمارید؟ آیا شما بهعنوان یک
منتقد با دهه بندیهایی که سراغ شعر آمده موافق هستید؟
درباره دههبندی اگر هدف ما ایجاد تسهیل برای جمعآوری آثار در دورههای
زمانی مختلف و بررسی آنها باشد میتواند مفید تلقی شود آنچنانکه مرحوم حقوقی با چنین
نیتی عنوان دهه را برای شعر برگزیده است. اما اگر هدف، جداسازی تجربهها صرفا باتوجه
به گذشتن یک مقطع زمانی باشد؛ دچار شدن به چنین ذهنیتی ما را گرفتار یک اختلال در نظام
فکری، هنگام بررسی سیر زیباییشناسی خواهد کرد و شعر همواره در یک انقطاع قراردادی
از سوی ما قرار خواهد گرفت. پس دههبندی نباید زمینهساز صفبندی و تقابل شود.
آنچه مهم است ضرورت توجه ما به بررسی سیر تفکر زیباشناختی است که میتواند در هر
مقطع تاریخی تحلیل مشخصی داشته باشد. ممکن است در یک مقطع کوتاه زمانی بسیاری از
تجربهها به نسبت ضرورتهایی تغییر کنند که همان تجربهها ممکن است در مقطع زمانی
دیگری احیا شوند. متاسفانه گاهی شاهدیم که دههبندی ایجاد توهم و تعصب هم کرده و
عدهای از شاعران گرفتار نوعی جزماندیشی شدهاند که آنها را دچار تعصبات بیمورد
نسبت به برخی تجربهها کرده است. تجربههایی که اهمیت آنها میتواند هنگام بررسی
سیر تفکر زیباشناخت بهصورت تحلیلی مورد توجه قرار گیرد. در مورد بخش دیگر سوال
شما، قطعا تحلیل ویژگیهای شعر در بازهای زمانی مانند دهه ۸۰ که اشاره کردهاید
مستلزم بحث مفصلی است که شاید از حوصله این گفتوگو خارج باشد اما بهعنوان اشارهای
مختصر میتوانم موضوع نزدیک شدن زبان شعر به فرم اجتماعی و فاصله گرفتن آن از فرمهای
خصوصی را مدنظر قرار دهم که بهنظر من این پیشرفتی جدی در روند شعر معاصر است و با
ورود به دهه ۹۰ شاهد پویایی بیشترش هستیم. منظورم از فرمهای خصوصی، بحث زبان فردی
یا مباحث مربوط به شناسه زبانی نیست بلکه برعکس هدفم اشاره به فرمهای ضد اجتماعی
زبان است که قواعد آنها تنها در قراردادهای ذهنی قابل تعریف باشند. این را هم
اشاره کنم که توجه به فرم اجتماعی زبان نباید مانعی برای رشد خلاقیت در زبان و
فردی سازی آن ایجاد کند اگرچه در روند تجربی ممکن است نوعی یکسان شده گی که اکنون
نیز شاهد آن هستیم به وجود آید.
در حوزه شعر یا نقد، بحثی که احساس میکنید اهمیت ویژهای دارد و
کمتر به آن توجه شده را ذکر بفرمایید.
شاید موارد مهم زیادی وجود داشته باشد که از طرف ما نادیده گرفته شده
یا به فراموشی سپرده شده باشند. از میان آنها اشارهای مختصر به موردی میکنم که
به زعم بنده در حوزه نقد شعر بسیار حائز اهمیت است. دکتر براهنی در بخشی از موخره «خطاب
به پروانهها» میگوید: وقتی عقیده تنها بهصورت عقیده مطرح میشود، سرکار ما با
قابلیت مجرد است، وقتی شعری گفته میشود، سروکار ما با اجراست… میخواهم بگویم نظر
او که بیشتر به فاعلیت شاعر هنگام ابراز عقیده از یک سو و نوشتن شعر از سوی دیگر نسبت
داده شده، به عمل نقد هم قابل تعمیم است. منتقد هنگام مواجهه با اثر تا وقتی که در
مسیر تبیین مواضع نظری قرار دارد، تلاش بیوقفهاش را برای ایجاد نسبت بین قابلیت
مجرد و اجرا بهکار میبندد. تا اینجا قابلیت مجرد نقش فعالتری نسبت به متن ایفا
کرده است. اما بخش دیگری از وظیفه او در عمل نقد که تفسیرش از چگونگی اجراست، اثر
را به نقش واقعی خود نزدیکتر میکند. این مسئله در برخی از متنها که بهعنوان
نقد درباره اثری نوشته میشوند بهدست فراموشی سپرده شده یعنی اینکه هنگام خواندن
آنها احساس میشود یا اثر کنار گذاشته شده یا منتقد آنقدر در میان متن گیرافتاده
که امکان فاصله گرفتن و طرح ایده برای او از میان رفته است.
نظر شما درباره اینکه منتقد برای نقد یک اثر باید اسلوبی داشته باشد
و طبق آن اثر را نقد کند، چیست؟
اصلیترین ضرورت برای منتقد آثار ادبی ، وجود قابلیتهای بالای فکری
در او و مجهز بودنش به دانش زیباییشناسی است. شناخت مبانی نظری و رویکردهای مختلف
نقد میتواند امکان پی ریزی آرا در برابر اثر و شکل گیری اسلوب مناسبتر را امکان
پذیر سازد. اساسا برداشت از یک اثر زمانی میتواند اعتباری در جهت نقد پیدا کند که
بتوان آن را تبیین نظری کرد
و این وظیفه بر عهده منتقد خواهد بود.
توجه داشته باشیم نقدهای ذوقی و برداشتهای عاطفی که با میزان التذاذ
از متن سروکار دارند و بهطور چشمگیری از توجه به مبانی نظری طفره میروند خود میتوانند
به اسلوبی تعبیر شوند و آنها را هم نمیتوان انکار کرد. اما چنین رویکردهایی در
جهت نقد چندان کارساز نیست و
میتواند جزو اولین تجربیات ، پیش از ورود به دنیای حرفهای نقد شمرده شود.
و توجه دیگر این که نقد ادبی نباید زمینه ساز نوعی پیش داوری ، نظارت
و خشک اندیشی باشد. منتقد به بهانه پیروی از اسلوبی از پیش تعیین شده نمیبایست
چارچوب نظری خود را بر متن تحمیل کند. درواقع این متن است که رویکرد منتقد را جهت
میدهد و او میتواند با ورود به متن و سپس فاصله گرفتن از آن ایده اش را طرح نماید.
مریم زمانی
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است